اسارت شیرین
هیچ فكرش را نمیكردم
هرگز و هرگز
كه در مقابل دیدگان من
اسارت شیرینت را
ماتم بگیری
در شبی شوم
در بستری كه شهوت از آن زوزه میكشد
بالهای لطیف سردت
در پنجهی اجبار فشرده شود.
راستی آندم
نگاهت به كدامین كابوس بود؟
به كدامین آرزوی یخزده میلرزیدی؟!
اشكهایت روانهﻱ كدام شورهزار بود؟
هیچ فكرش را نمیكردم
رستن اردیبهشتی ما
در آذر جهل كال بماند
و نسیم لبخند نخستینت
نغمهﻱ دلگیری باشد
در بیصداترین ساحل اندیشهام
كه غروبت را
به نظاره نشستهام.
تو را با كدام واژه بگریم!
با كدام موج خون بسرایمت؟
كاش میدانستم
نفرین شدهی كدامین قلبم؟
شاید این پایان تلخ
سرنوشت تكراری قصههاست.
زیبای من، ای صداقت گلهای اردیبهشت!
ای چكیدهﻱ سپیدیها!
اگر در التهاب نیمهشبی
نسیم خیال سرگشتهﻱ مرا
در پرتگاه ندامت
حسكردی
برگرد
و ردپای مبهوتم را
به كوچههای شب بسپار
بگذار
مثل همهﻱ مردم
بگوییم
قسمت.
اگر روزی كسی سایهﻱ مرا
در امواج دیدگانت خواند
و از من پرسید
بگو
اسماعیل همیشه قربانیست.